اولین پناه جنون

چیزی بگو صریح‌تر از ناسزا به من
«زخمی بزن عمیق‌تر از انزوا به من»

یا با خودت مرا به تماشای خود ببر
یا پس بده به برق نگاهی مرا به من

عشق اولین پناه جنون بود و آخرین
من مبتلا به او شدم او مبتلا به من

هر شب تو را در آینه تصویر می‌کنم
تنهایی! ای شبیه‌ترین آشنا به من!

ای نور پاک! یاد نکردی چرا مرا
ای حس ناب! بازنگشتی چرا به من

زیبایی‌ات به چامهٔ من رنگ می‌دهد
خود را ببین در آینهٔ شعر ناب من

از پشت صحنه اشاره میکنن ‌۵۵ میلیون

من

سفر خانواده همسر

خونواده زنم رفتن سفر شمال

زنم داره بال بال میزنه در آرزوی این سفر و چنان با آب و تاب از مناظر و سوغات شمال تعریف میکنه برای بچه ها که همه بیهوش شدن

خب من چیکار کنم من باید کار کنم تا چرخ زندگی بچرخه بعضی وقتا میگم کاش بچه ها بزرگ بودن فوری به زنم میگفتم برو چمدونت ببند باهاشون برو شمال و ذبرای خودت خوش باش

حقیقت اینه من چنان در شغلم غرق شدم که اصلا نمیتونم به سفر فکر کنم اصلا دل و دماغ و حوصله سفر و حتی حوصله خودمم ندارم

کاش این زنم یه جوری خودشو سرگرم میکرد

هزاران کتاب خوندم

صدها فلسفه یاد گرفتم

هیچکدوم نمیتونن بهم کمکی بکنن

یالان دنیا

زندگی آی زندگی

یاد یاران

کجاست بهرام بیضایی ، محمد صالح علا ، مسعود کیمیایی؟

ای خدا

خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود

پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود

من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

دیالوگ کوتاه همسرانه

به زنم میگم سکه شده ۵۳ میلیون میگه مهریه م چقدر میشه با این حساب!!!

یه دیواره ...

یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
توکه دیوارو پوشیدن سیه ابرون
نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون
یه پرندست یه پرندست یه پرندست
یه پرندست که از پرواز خود خسته ست
بن بالشو بستن دست دیروزا
نمیاد دیگه حتی به یادش فردا
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا
روی پشتبونش ولو میشد خورشید
درخت انجیر پیری که تو باغ بود
همه ی کودکی های مرا میدید
یه آوازه یه آوازه یه آوازه
یه آوازه که تو سینم شده انبار
یه اشکیه میچکه روی گیتار
به این ها عاقبت کی گیرد این کار
یه مردابه یه مردابه یه مردابه
یه مردابه توی تن از فراموشی
یه چراغی که میره رو به خاموشی
نگردد شعله ور بیهوده میکوشی
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا
روی پشتبونش ولو میشد خورشید
درخت انجیر پیری که تو باغ بود
همه ی کودکی های مرا میدید
یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
توکه دیوارو پوشیدن سیه ابرون
نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون
یه پرندست یه پرندست یه پرندست
یه پرندست که از پرواز خود خسته ست
بن بالشو بستن دست دیروزا
نمیاد دیگه حتی به یادش فردا

صدام کن اسم من از یاد رفته...

بهشتم گم شده بر باد رفته
صدام کن اسم من از یاد رفته
صدام کن بی صدات از دست میرم
نذار از ترس تنهایی بمیرم
دلم آواز کولی وار میخواد دلم آغوش گندم زار میخواد
من از دلبستگی ها زخم خوردم دلم یه عشق بی آزار میخواد
خواب دیدم آسمون از چشم ماه افتاده بود
خون من از گوشه ی چشم تو راه افتاده بود
خواب دیدم سایه ای بودم که همراهی نداشت
توی خوابم یه فرشته بال هاشو جا گذاشت
چه حالی داره حس پر کشیدن یه دریارو یه جرعه سر کشیدن
با چشم بسته آدم هارو دیدن به تو قبل از دوراهی ها رسیدن
چه بد حالیه حس بی پناهی زمین افتادن از بی تکیه گاهی
تصور کردنای اشتباهی رسیدن از سیاهی به سیاهی
خواب دیدم آسمون از چشم ماه افتاده بود
خون من از گوشه ی چشم تو راه افتاده بود
خواب دیدم سایه ای بودم که همراهی نداشت
توی خوابم یه فرشته بال هاشو جا گذاشت

وقتی سعدی هم میدونه که بی مایه فتیره

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

  1. همیشه چشمم بدنبال بهتر و بالاتر از خودم بود واسه همین همیشه ناکافی بودم و سرشار از تلخی نرسیدن
  2. امشب چقدر ماه زیباست
  3. زید دکترم کجایی بدادم برسی
  4. کاش اونقدر پولدار شم که بیمارستان بزنم زیدمو استخدام کنم
  5. دلم میخاد شهر ۲۴ ساعته باز باشه
  6. یه نموره تب دارم

چو سرو آزادم..

کرونای دو رو گرفتم

کاش یه واکسنی چیزی اعلام میکردن بزنیم با این وضعیت

از طرفیم سر یه دوراهی موندم که از هیچکدوم نمیتونم بگذرم ۊ دل بکنم

اهمیت انتخاب صحیح و بجای ظروف آشپزی

این زن ما همیشه تو ماهیتابه تفلون خورشت درست میکنه وبنابراین هیچوقت خورشتاش جا نمیفته

هرچی میگم زن عزیزم خورشت رو تو قابلمه درست میکنن به خرجش نمیره که نمیره

زمونه آی زمونه

دارم به این فکر میکنم الان که من بیدارم آیا سمیرا هم بیداره؟

(توضیح : سمیرا ۲۲ سال پیش باهام دوست بود)

تنهای بدبختی هستم در آرزوی جمعی از عزیزانم

هم دلم میخاد زن و بچه هام پیشم باشن هم بابام و هم مامانم و هم خواهرم و هم برادرم اما تنهای تنهام دراز کشیدم و فقط دلم پیششونه

زن بچه م فرستادم نقطه امن چون اینجا هر لحظه ممکنه بره هوا

پدر مادرمم که خونه خودشونن و من اگه برم میفهمن زن بچه م رفتن و داستان میشه

واقعا چقدر این زندگی ملاحظات داره

کارمم که بازار شل کرده یکم نگرانم

کاش مث جوونیام بود سمیرا هنوز بود‌ زنگ میزدم بهش و باهم حرف میزدیم سبک میشدیم

تقدیم به شما

سلامم دوستان عزیزم

خوبید