اونجاکه‌مولانا‌میگه: صبح‌آمده‌برخیز‌که‌خورشید‌تویی ؛ درعالمِ‌ناامیدی ، امید‌تویی . ‌‌. : )!🌿🌥’️

دردهای من ...

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستین شان
مردمی که رنگ روی آستین شان
مردمی که نام های شان
جلد کهنه شناسنامه های شان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد، رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

منو تو و بارون...

قفلی زدم رو این آهنگ ول کنم نیستم...

محبوب من

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار می‌شویم
هر صبح

چه قاب زیبایی ...

شبیه ماه و دریاییم، تو را در سینه‌ام دارم . .

تو از آغوش من دوری، ولی من دوستت دارم

وصف حال ...

‌ نازِ چشمانِ تو را قاب کنم در دلِ شب،

تا که مهتاب ننازد به جمالش هر شب

تقدیم به تو که بهترینی

یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی

نگاهی به ساعتت و نگاهی به خود خودت در آینه

و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست

لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری

گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی

ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی

یک روز از خواب بیدار می شوی

و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی

صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار

یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی

بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست

و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست…!

سیگار پشت سیگار

ـ

وقتی ما داغونیم

وقتی سیگاری نیستی ولی تو ذهنت سیگار میکشی سیگار پشت سیگار

ماجراهای  خانوادگی

من دچار درد بی پایانم ...

ادامه نوشته

پایان

دلم میخاد امشب تو خواب بمیرم و تمام

از عملکردم تا این لحظه رضایت دارم

فقط یه بیمه عمری درآمد پایداری چیزی هم اگه داشتم که بچه ها تامین مالی بودن دیگه ریق رحمت رو سر میکشدم و خلاص

تشکر از پدافند و دفاع هوایی میهن

بازم دم پدافند گرم تق تق تق زد موشکا رو ساقط کرد

تشکر تشکر

اعراض از البسه یقه تنگ

هیجی بدتر از لباس یقه تنگ نیست

اصلا خر است خر

رفیق

بازم گلی به گوشه جمالت که هنوز یادت دلمو گرم میکنه

#سمیرا

باید کسی در آغوشم می‌کشید، باید کسی آرامم می‌کرد. من قوی بودم اما دردها از من قوی‌تر شده‌ بودند، من جسور بودم اما روزگار از من جسورتر شده بود، سیل اندوه را به سمتم روانه می‌کرد و می‌خواست بایستم و قوی باشم، اما دوام آوردن و ایستادگی در نهایت اندوه محال بود!
من باید تنه‌ی درختی را محکم می‌گرفتم تا دوام بیاورم، اما"حوالی من" هیچ درختی برای پناه بردن نبود!
همه‌ی ما از یک جایی به بعد از شدت بیچارگی‌، ریشه در زمین می‌کوبیم و درخت می‌شویم، سنگ می‌شویم، سخت می‌شویم و می‌ایستیم.

حقیقت این است که ما قوی بودیم؛ چون چاره‌ای به جز قوی بودن نداشتیم ...

"نرگس صرافیان طوفان"

رابطه جنون و نبوغ

جنون و نبوغ به اندازه یک تار مو از هم فاصله دارند. وقتی ذهن در حال خلق چیزی است به جنون خیلی نزدیک می شود .

به نقل از پیج زیر

https://zparspc.blogfa.com