تنهای بدبختی هستم در آرزوی جمعی از عزیزانم
هم دلم میخاد زن و بچه هام پیشم باشن هم بابام و هم مامانم و هم خواهرم و هم برادرم اما تنهای تنهام دراز کشیدم و فقط دلم پیششونه
زن بچه م فرستادم نقطه امن چون اینجا هر لحظه ممکنه بره هوا
پدر مادرمم که خونه خودشونن و من اگه برم میفهمن زن بچه م رفتن و داستان میشه
واقعا چقدر این زندگی ملاحظات داره
کارمم که بازار شل کرده یکم نگرانم
کاش مث جوونیام بود سمیرا هنوز بود زنگ میزدم بهش و باهم حرف میزدیم سبک میشدیم
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم مهر ۱۴۰۳ ساعت 2:46 توسط استامینوفن کدئین
|